12 ماهگی و پایان یک سالگی مباررررررررک هورااااا

 

شکلک های شباهنگ Shabahang- Birthday: 7

یک سال گذشتتتتتتتت یک سال با تمام شور و شوق و با تمام خوبی و بدیهایش... انگار همین دیروز بود که در وجودم شیطنت می کردی و من از فشار درد نمی توانستم قدم از قدم بنهم... انگار همین دیروز بود که درست در ساعات شروع روز تولدت با نگرانی و عرقی سرد بر پیشانیم ساک رفتن به بیمارستان را بستم و وقتی که رگ دستم را برای زدن سرم پیدا نمی کردند و به ناگاه پرستار سوزن را اشتباهی در گوشت تنم فرو کرد و رگ کناری پاره شد و خون با فشار به صورت پرستار پاشید هیچ نگفتم... اما پرستار ترسید و گفت درد اومد...

 لبخندی زدم و گفتم نه چرا دردم بیاد دیدن صورت بچم دردشو شیرین می کنه 

وقتی به اتاق عمل رفتم و با پای خودم بر روی تخت عمل نشستم به حدی ترس بر وجودم قالب شد که می خواستم از تخت پایین بیایم اما همون لحظه تکان های تو بود که انگار با زبان بی زبانی به من می گقت مامان.... مامان.... می خوام بیام... و من با سوزش سوزنی در کمرم بی حس شدم... بی حس بی حس و برای نیم ساعت بین خواب و بیداری صدای آمدنت رو شنیدم...

در آغوشم جای گرفتی یک پسر سیاه با دماغ پف کرده واه واه اما جوجه اردک من زشت نبود بلکه زیبای زیبا بود.... و با اشک تو را مهمان شیره جانم کردم...солнышко

و حاااال 

یک سال گذشت... بار الها شکرررر شکررررгрибочки

محمدمبین مامانی با آمدنت زندگی من و بابایی رو دگرگون کردی. دیگر دو نفر تنها نبودیم بلکه شده بودیم سه نفر... радуга сердец

به راستی که حق گفته اند که هر انسانی لبخند خداست و تو ای پسرم زیباترین لبخند خدایی که خنده وشادی رو مهمان دلهای ما کردی.. апельсин

فرشته کوچک من برای این روز چقدر لحظه شماری کردیم و اما روز تولدت درست مثل سال ۸۹ به ماه مباک رمضان خورد و تمامی نقشه های من برای برگزاری یه مراسم خووووب و عالی به هم ریخت و از طرفی دیگر اسباب کشی و جابجایی منزل همه و همه دست در دست هم داده که تولدت برگزار نشود.

من و بابایی رو ببخش شرمنده وجود مهربانت هستیم و می دانم که می بخشی مارا.

جانم به قربانت مامان که وقتی مرا می گیری و می ایستی و پس از اینه رهایم می کنی و من با گفتن ماشالله ماشالله تو را به وجد می آورم... چه شیرین و سر زنده می خندی و با خنده هایت خون در رگهای من به جریان می افتد.

می بینم هستی و به خود می گویم آری من مادر هستم، مادر تو

مادر محمدمبین...карамель 

به حرکت چهار دست و پا رفتنت می نگرم و لذت می برم از قدمهایت... به دستها و پاهای کوچکت وقتی نگاه می کنم اشک در چشمانم جمع می شود و به گمانم چپ دست باشی...клетка с птицами

    

محمدمبین جونم

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت، امروز ثانیه ها نام تو را

فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . .

تولدت مبارک

  

 

و اینم چند عکس جدید از مهندس محمدمبین جونی

شرمندتم

مامانی از حالا شرمندگی خودم رو اعلام می کنم

سه شنبه تولدته و چقدر انتظار این روز رو تو این چند ماه می کشیدم

اما از شانس تو گلم خوردیم به اسباب کشی و تغییر منزل. قول می دم جبران کنم

شهریور ماه تو شمال تولدت رو می گیرم... چون یه مسافرت در پیش داریم... قربونت برم من رو ببخش

بازم شرمندتم خیلی خیلی .... بابایی هم همین رو می گه

مامانی و روز خبرنگار

مامانی گلم پسملی شیطون دیگه حسابی همه رو سرکار می زاری.. یه کارهایی می کنی بیا و ببین

مثل فشنگ چهار دست و پا می ری و یه صداهایی از خودت درمیاری بیا و ببین..

صدای لاق لوق با زبونت که به سقف دهنت محکم می زنی و هر کی هم ادای تو رو درمیاره برای رو

کم کنی بدترش می کنی.... وقتی می خوای دست به قندون بزنی به طوری که کسی نفهمه از دور

یه نگاهی می کنی بعد در حالی که با لبخند و نشون دادن اون دو تا دندون ریزت به ما گوشامون رو دراز

می کنی و بعد می ری سمت قندون و درش رو برمیداری و بهمون نگاه می کنی که مثلا کاری انجام

ندادی و بعد یه قند برمی داری و می زاری دهنت...

چند شبه حسابی اذیت می کنی و نمی دونم که کجات درد می کنه.... قربونت برم که زبونتو متوجه

نمی شم. اونقدر با زانوهات اینور و اونور رفتی که سیاه شده خودم گرمایی هستی نه زانوبند قبول

می کنی نه شلوار...

دوست داری زیر فرشها رو نگاه کنی و هی بلند می کنی و دید می زنی... از عروسک بدت می یاد

ماشالله مردی خب.. فقط چرخ ماشین... وقتی از پنجره ماشین بیرون رو نگاه می کنی چشمت به

چرخهای ماشینهای بغلیه که دارن می چرخن... قربون اون چشمای متعجبت بشم من...

راستی مامانی دیروز روز خبرنگار بود و بابایی جون برام جشن گرفت دستش درد نکنه.... بوس از صورت

ماه جفتتون.

چپ دستی پسملی

مامانی گل بلبل سلام علیکوووووم

خوبی مامی

دندون سومیت هم در حال جوونه زدنه، ردیف بالا جلو سمت چپی.... دندونای پایین جلوییت هم اینطوری

درومدن اول سمت چپی بعد سمت راستی..... با این حساب شما چپ دست تشریف دارین چون طبق

آزمایشهای انجام شده مشخص گردید که شما چپ دست هستید.قاشق رو با دست چپ می گیری و

هر چی می دیم به دست راست می دی خودت دست چپت

مامانی فردا تولدت طبق تاریخ هجری... ۵ رمضان... قربونت برم من.

دیشب با بابایی سال گذشته رو یاد می کردیم که شما نبودی آخ که چقدر زود گذشت....