تولد10 ماهگی مبارک.....
خبر آمد خبری در راه است
بلاخره ده ماهه شدی
تنها دو ماه مونده به یک سالگیت.... مبارکه مامانی
از حالا به فکر ترتیب دادن یه جشن تولد خوب خوبم
احتمال داره بریم شمال و اونجا کنار دریا یه تفلد خوب بگیرم، توکل به خدا.... روزها می گذره و تو داری
جلوی چشام قد می کشی... آخ که چقدر دوست دارم زودتر زبون باز کنی....![]()
وقتی از سر کار می یام خونه و تو خودتو محکم می ندازی تو بغلم انگار دنیا رو می دن بهم... دست از پا
نمی شناسم... یه دنیا شادی می شم.... یه دنیا شور می شم برای تنگ بغل کردنت

تو مال منی... مال خود خودم... مال مامانی... آره تو مال خودمی... چشمات دریای رازه و وقتی می خوابی دلم خون می شه. پس بدون واسم چقدر مهمی![]()
الان دیگه منو می گیری و بلند می شی و سرعتت بزنم به تخته تو چهار دست و پا رفتن غوغا می کنه
پستونکم نمی خوری و سرلاک گندم و خرما و عسل رو خیلی دوست داری.....
وقتی بابایی با لباس خونه است نمی ری بغلش و کافیه لباس بیرون بپوشه خودتو می ندازی بغلش
لوس می شی حسابیییییی از نوع شدید
عکسای جدیدتو سعی می کنم در اولین فرصت بزارم. دارم تنبلی گذشته رو جبران می کنم و مطلب می
زنم. هر هفته سه تا می زنم اگه خدا بخواد. بووووس تا بعد

كوچولوي قشنگ ماماني و بابايي روز 25 مرداد 1389 برابر با 5 رمضان 1420 ساعت 30/11 به دنيا اومد.